سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

سام دردونه بهشتی خونه ما

شور ونوای حسینی

  باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه  یادم آرد کربلا را دشت پرشور وبلا را گردش یک ظهر غمگین گرم وخونین لرزش طفلان نالان زیر تیغ ونیزه ها را  با صدای گریه های کودکانه واندرین صحرای سوزان می دود طفلی سه ساله پر زناله  دل شکسته  پای خسته باز باران ... قطره قطره می چکد از چوب محمل آخ باران ... کی بباری بر تن عطشان یاران تر کنند از آن گلو را آخ باران ...  آخ باران.....     کاش ما هم حسینی باشیم                  ...
6 آذر 1391

عشق من

سام پسر ناز نازی مامان سلام . زندگی من . نفس من . عشق من . امید من . هستی من .نمی دونم چی باید بگم از این همه تاخیر ... عزیزکم روزیکه داشتم وبلاگتو درست می کردم از خدا خواستم که کمک کنه تا فقط از خاطرات خوب برات بگم اما مامانی انگار بخت با مامانی یار نبود . پسر قشنگم قبل از هر چیز باید از تمام دوستای خوبمون که تو این مدت مدام بهمون سر زدن وما رو شرمنده خودشون کردن تشکر کنیم . عشق من؛ درست 25 شهریور ماه بود که عمو ی جوونم رو در عین ناباوری از دست دادم، عمو مجیدی که فقط بیست سالش بود  اما انگار برای رفتن خیلی عجله داشت . رفتن عمو ضربه روحی خیلی سختی به مامانی زد چون خیلی  دوستش داشتم وسخت تر این بود که من اونو فقط چند ساعت ...
6 آذر 1391
1